شهر آفتاب
من مستم از نگاه تو ای شهر آفتاب دلبسته ام به رای توای شهر آفتاب
شب را زدودی از دل تاریک بندگان دل روشن از صفای تو ای شهر آفتاب
باور نمی کنم که تو اینگونه گشته ای این باشد از خدای تو ای شهر آفتاب
چشم جهان بسوی تو افکنده است وبس گوشش پر از ندای تو ای شهر آفتاب
هر کس به دیدن تو قدمدر رهت نهاد دارم بسر هوای تو ای شهر آفتاب
یک ذره گشته ام که رسم بر وصال تو جانم کنم فدای تو ای شهر آفتاب
تو وادی مقدسی و حرمتت بجاست صد بوسه میزنم بپای تو ای شهر آفتاب
این نخبه مات برزخ زیبای یار شد هم قامت رسای تو ای شهر آفتاب
کتاب کلیات دیوان نخبه
اثر: محمد حسین نخبة الفقهایی